دیانا دیانا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره

دیانا از جنس حضور

حاضر جوابی!!

دیانا و مامان مشغول بازی هستند. دیانا خیلی لوس بازی حرف می زنه مامان: وقتی اینجوری حرف می زنی من نمی شنوم چی میگی عزیزم دیانا یک نگاه عاقل اندر سفیه به مامان می کنه و زل می زنه توی چشماش و بهش میگه: من با تو حرف نزدم.... من با خودم حرف می زدم مامان.!!!!!!!! . . . جزوه های مامان روی میز بود و دیانا هم قیچی به دست دور و بر میز می گشت و کاغذهاشو می برید و بعد مامان دید که ته یکی از ورقهاش قیچی شده. مامان: دیانا لطفا کاغذهای مامان رو قیچی نکن دیانا با تعجب به مامان نگاه می کنه: مامان من کاغذهای تو رو قیچی نکردم ... مگه تو دیدی که من قیچی کردم؟ چرا میگی من قیچی کردم؟ من به کاغذهای تو دست نزدم و ... مامان توی د...
31 فروردين 1392

این روزهای دیانا

روزهایمان را به خاله بازی و آشپزی و رفتن به عروسی ها و مهمانیهای تخیلی دخترکمان می گذرانیم. انگار سخت مشغول تمرین زندگی است. از شیر دادن به بچه اش گرفته تا غذا درست کردن برای مهمان و بردن عروسکها به پارک و استخر و ... . و در این میان من گاهی خاله می شوم و گاهی خواهر جون و گاهی مهمان و گاهی هم بچه. خاله بازی از آن بازیهایی است که در دوران کودکی تا جایی که امکان داشت بازی کرده ام و حالا لبریزم و اصلا دلم نمی خواهد بازی کنم ولی مگر می شود؟؟؟!!! شاید هم به این ربطی نداشته باشد که چقدر در کودکی بازی اش کرده ام . شاید دلیل  بی میلی ام این باشد که روزی بیست و چهار ساعت دارم این بازی را می کنم اما فکر میکنم بازی من جدی تر از مال دخترکم است...
19 فروردين 1392
1